... و ناگهان... تو میدمی و آفتاب میشود....

الهی ... ای که با منی ... تسلیم و خدمتگزارم

الهی شکر که آغاز این وبلاگ با خبر آزادی مرشدم... یگانه معلمم ... استاد بزرگوارم ... همه ی زندگیم مصادف شد. الهی بزرگیت را شکر که بنده ی خالص و عاشقت را تنها نمیگذاری ... شکر که او را دوباره به ما بازگرداندی ... چنین نعمت بی همتایی را دیگر از ما دریغ نکن. و ما را از درک کنندگان تعلیماتش قرار ده... از شاگردان حقیقی او ...

 

بـرون شــو ای غم از سینه که لطف یار می آید

تـو هم ای دل زمن گم شو که آن دلـدار می آید

 

نگویم یاررا شادی که ازشادی گذشته است او

مـــرا از فــرط عـشـق او ز شـادی عــار مـی آیـد

 

مـسلمانـان مـسلمانان مـسلمانی زسـر گیرید

کـه کفــر از شـرم یار من مـسلمان وار مـی آیـد

 

بـرو ای شـکرکین نعمـت زحـد شـکـر بیرون شد

نـخواهم صـبر گـرچـه او گـهی هـم کـار مـی آید

 

رویـد ای جمـله صـورت هــاکه صـورتـهای نو آمد

عـلـمـهاتان نـگون گـردد کـه آن بسیـار مـی آیـد

 

در و دیـــوار ایـــن سـیـنه هـمـی درد زانبـوهــی

که اندردرنمی گنجدپس از  دیوار می آید